دوستی داشتم لرستا نی یار دیرینــــــــه دبســتانی
دیدمش بعد سالیـــان دراز همرهش چار زن همه طناز
مات و مبهوت گشتم از حالش كه لری آهوان به دنبالش
گفتمش: چهار زن ؟ خدا بركت ! تو چگونه كنی ز جا حركت
گفت : این كار ماجــــــرا دارد هر یكی حكمتی جدا دارد
اولی را كه هست خوشگل و ناز من گرفتم ز خطه شیراز
تا كه شب ها قرینه ام باشد سر او روی سینه ام باشد
بهر اوقات روزهایـــــم نیز زن گرفتم ز خطه تبریز
چون زن ترك، خوش بر و بازوست خانه دار و نظیف و كد بانوست
دست پختش كه محشر كبراست بهتر از آن، سلیقه اش غوغاست
ظرف یك سال بسته ام بارم چون زنی هم ز اصفهان دارم
كشد از ماست تار مـویی را یادمان داده صرفه جو یی را
دركم و بیش اوستاد ست او متخصص در اقتصاد است او
بس كه در اقتــــصاد پا دارد بی گمان فوق دكترا دارد
زن چارم كه ختم آنان است شیری از خطه لرستان است
گفتمش با وجود آن سه هلو زن چارم بر ای چیست؟ بگو
گفت گهگاه بنده گشتم اگر عصبانی ز همسران دگر
آن زمان جا ی آن سه تا، بی شك این یكی را كشم به زیر كتك

آزادي مطبوعات و بیسمارک
گفت: کلافه شدم. همه کشک است ! کرامت انسانی کیلویی چنده؟ حقوق شهروندی چه صیغه ای است؟
گفتم: دیگر چه شده؟
گفت: ولله ! چه بگویم؟ در مترو و اتوبوس آدم را مثل گوسفند تنگ هم می چپانند و تازه هم می گویند باید به هر نوزاد یک میلیون تومان بدهیم تا مردم تشویق به زاد و ولد شوند و بر جمعیت بیفزایند.
گفتم : خب! از دست چه کسی عصبانی هستی؟
گفت: از دست مسئولان!
گفتم : مسئولان چه می دانند که شما در مترو و اتوبوس چه بر سرتان می آید؟ انان که نمی توانند هر روز و هر ساعت همه جا باشند تا بفهمند همه مردم چه می کشند!!
گفت: آنان ندانند پس که باید بداند؟
گفتم : چگونه باید مطلع شوند؟
گفت: از بيسمارك صدر اعظم بزرگ آلمان پرسيدند:
به كدام لطيفه غيبي در مدت بسيار اندك به اين مقامات عاليه و ترقيات عمده نائل شدي؟
جواب داد : ما زبان و قلم ملت را آزاد كرديم و همه را اجازه داديم كه هر چه نقيصه در كار ملاحظه مي نمايند، بدون ملاحظه بنويسند و بگويند و هر چه را اسباب تقدم و ترقي فرض و هر اقدامي را كه موجب سعادت ملت و شوكت دانستند، آزادانه اظهار نمايند ، تا ما بخوانيم و مستحضر شويم....

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشــــــید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمـی دانم از این دیوانگی و عاقـــــــــلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشـــمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینـــــی تر شد و عالم به آدم ســـــــــــجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقــلی

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت ازپی آن تا کند خراب بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگـــــــــــــهان بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص وعام بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد بیداد ظالــــــمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت ناچار کاروان شــــــما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن تاثیر اختران شما نیز بگــــــــذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید نوبت ز ناکســـان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم تا سختی کمـــان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگــــــــران بود مدتی این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه این آب ناروان شــــــما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان خواهم که به نیکی دعای سیف یک روز بر زبان شما نیز بگذرد